کد مطلب:88611 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:638

خشوع در عبادت











(و خشوعا فی عباده)

ترجمه: و (می بینی برای هر یك از آنها) خشوع و تواضعی در عبادت.

شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران خشوع در عبادت است، در مباحث قبل گذشت كه از موارد استعمال این كلمه می توان استفاده كرد كه خشوع عمدتا برای تواضع درونی است گرچه برای برون هم اطلاق شده است و خضوع برای تواضع اعضاء و جوارح برونی است.

این صفت خشوع در عبادت و نماز را خداوند از صفات مومنین شمرده و فرموده است: «قد افلح المومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون»، به تحقیق رستگار شدند مومنین، آن كسانی كه در نمازشان خاشعند.[1] قرآن نفرمود مومنین نمازخوانها هستند كه این رسم هر مسلمان اسمی است، بلكه فرمود در نماز خاشع هستند.

در روایتی نقل شده كه پیامبر اكرم مردی را دیدند كه در نماز با ریش خود بازی می كند، فرمودند: «اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه»، اگر قلبش خاشع بود،

[صفحه 176]

جوارح او هم خاشع بودند.[2].

مرحوم خوئی بعد از ذكر این روایت در شرح خود، چنین گوید: در روایت دلالتی است بر این كه خشوع در نماز به قلب و به جوارح است، اما خشوع به قلب این است كه قلب را با تمام همت برای نماز خالی كند، و اعراض و دوری از غیر آن نماید پس غیر از عبادت و معبود در آن نباشد و اما خشوع به جوارح روی آوردن و توجه به نماز و عدم التفات به غیر و ترك كار عبث و بیهوده (مثل بازی با ریش و مو) است، ابن عباس در تفسیر خشوع فرموده، خاشع (در نماز) كسی است كه نشناسد چه كسی در طرف راست و چه كسی در طرف چپ او است.[3].

در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه ی فوق چنین آمده «خاضعون متواضعون متذللون لا یدفعون ابصارهم عن مواضع سجودهم و لا یلتفتون یمینا و شمالا»، (مومنین) خاضع و متواضع و ذلیلند (در حال نماز) چشمهای خود را از مواضع سجده خود برنمی دارند و توجه به راست و چپ خود ندارند.[4].

در حدیثی آمده: پیامبر اسلام (ص) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر می كرد اما هنگامی كه آیه (قد افلح المومنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون)، نازل شد دیگر سر برنمی داشت و دائما به زمین نگاه می كرد.[5].

از پیامبر گرامی سوال شد خشوع چیست؟ فرمودند: «التواضع فی الصلاه و ان یقبل العبد بقلبه كله علی ربه عز و جل»، فروتنی در نماز و این كه روی آورد بنده به

[صفحه 177]

تمام قلب خود به طرف پروردگار عز و جل.[6] البته نماز از باب این است كه بزرگترین عبادات است، خشوع در تمام عبادات لازم است و لذا مولی الموحدین در صفات متقین در این خطبه یكی از صفات آنها را خشوع در مطلق عبادات شمرده اند.

نكته ی قابل توجه این كه باید مواظب بود كه دچار خشوع نفاق نگردیم، چنانكه در روایات بسیار تاكید شده است. از رسول گرامی سه روایت در این باره نقل شده است:

«ایاكم و تخشع النفاق و هو ان یری الجسد خاشعا و القلب لیس بخاشع»، بر حذر باشید و بترسید از خشوع نفاق و منافقانه و آن این است كه بدن و جسد خاشع و قلب غیر خاشع باشد.[7].

«تعوذوا بالله من خشوع النفاق: خشوع البدن و نفاق القلب»، پناه برید به خدا از خشوع منافقانه، بدن خاشع و قلب حالت نفاق داشته باشد.[8].

«من زاد خشوع الجسد علی ما فی القلب فهو خشوع نفاق»، كسی كه خشوع و تواضع بدنش زیادتر از قلبش باشد، پس این حالت خشوع منافقانه است.[9].

از این روایات به دست می آید كه از امراض بزرگ قلب و بدن این نوع خشوع است كه برای عوامفریبی جوارح را خاشع می كند ولی قلب را نه، چه افرادی را دیدیم كه برای رسیدن به مقاماتی در نزد مردم چنین كردند، و به خیال خود مردم را به خود جلب كردند، در حالی كه دانایان آگاهند و فرد صالح و غیر صالح را از هم تشخیص می دهند، مواظب باشید دچار چنین افرادی نشوید، و به دام آنها نیفتید، در حالی كه باید خودمان نیز دچار این حالت نشویم.

[صفحه 178]

ای عزیز! قلب و جوارح را برای خداوند خاشع كن به طوری كه در برابر خداوند خود را فقیر و بی چیز دانی و چنان باش كه نتوانی از درك عظمت و حضور قلب سربلند كنی، خداوند در قرآن لفظ خشوع را برای زمینهای بی گیاه و خشك كه فاقد حیات هستند، اطلاق كرده، یعنی كه انسان خاشع هم در برابر خداوند و عظمت او گوئی مرده و فاقد تحرك است.

برادرم بیا قبل از اینكه صداهای ما روز قیامت از ترس حساب و كتاب و عظمت سیطره الهی خاشع شود، خاشع شویم، خداوند درباره ی روز قیامت می فرماید: «خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا»، همه ی صداها در برابر خداوند رحمان خاشع شده و جز صدای آهسته چیزی نمی شنوی، «همس» چنان كه راغب گوید به معنی صدای آهسته و پنهان است و بعضی آن را به صدای آهسته ی پا (پاهای برهنه) تفسیر كرده اند، و بعضی به حركت لبها، بی آنكه صدائی از آن شنیده شود كه تفاوت زیادی با هم ندارد.[10].

روح عبادت خشوع و حضور قلب است اگر می خواهیم نماز ما «معراج المومن» و «قربان كل تقی» و وسیله ی تقرب به درگاه الهی و سدی ما بین ما و گناه باشد،: «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنكر و البغی»[11] باید به نمازمان روح دهیم، و گرنه از مرده كاری نیاید، چه رسد در مرده دیگر كه صاحب نماز باشد، اثر كند.

مرحوم فیض در محجه البیضاء، اموری را كه نماز با آنها حیات كامل خود را می یابد شش چیز شمرده است: حضور قلب، تفهم (فهم معانی الفاظ)، تعظیم، هیبت (خوفی كه منشا آن تعظیم است)، رجاء (امید به ثواب)، حیاء (كه منشا آن درك تقصیر و تو هم گناه است).[12].

[صفحه 179]

به نظر می رسد كه همه اینها نتیجه حضور قلب است. جا دارد كه در ذیل بحث خشوع به حضور قلب كه مایه ی خشوع است اشاره ای كنیم:

آیا تا به حال فكر كرده اید چه كنیم تا حضور قلب پیدا كنیم؟ چرا وقتی می گوید الله اكبر و نماز را شروع می كند افكار به او هجوم می آورد بازار، منزل، زن، بچه، اداره، همه و همه به سوی او می آیند، گویا فقط او را در نماز می یابند، و وقتی السلام علیكم را گفت و نماز را تمام كرد از انبوه افكار نجات پیدا می كند.

طنزی گفته شده كه باید گفت نشانگر واقعیتهائی است، گویند كسی بود، كه در ركعت اول مقدار فروش را می رسید، و در ركعت دوم هزینه ها را حساب می كرد، و در ركعت سوم جمع و تفریق، و در ركعت چهارم سود كامل و تمام و كمال را محاسبه می نمود، و می گفت السلام علیكم و رحمه الله و بركاته، بعد می گفت خانم یك چائی با چرتكه ی من بیاور و حساب می كرد، بعد می گفت الله اكبر، سبحان الله، خانم می گفت چه شده می گفت حساب حالا با حساب در نماز یكی در آمد چقدر دقیق!

ای بیچاره نمازی كه كار ماشین حساب كند چه فائده دارد، كجا انسان ساز است؟!

استاد می فرمایند: كلمات علمای اخلاق را جمع كردم، و تجربه هائی نیز دارم، می توان هفت اصل در مورد حضور قلب و چگونگی تحصیل آن گفت:

1- باید نماز و عشق به الله از همه چیز برای ما مجذوبتر باشد، زیرا حضور قلب انسان تابع دلبستگیهای قلب است، به هر چه علاقه و تمایل داشت قلب و روح به آن مجذوب می شود، اگر مال و ثروت و جاه و مقام و زن و شهوت و فرزند و عیال محبوب انسان شد قلب او نیز به طرف آنها منعطف می شود پس سعی كنیم كه با توجه به نماز و ارزش آن و ثوابهای مترتب بر آن و این كه اگر نماز قبول شد، بقیه ی عبادات قبول می شود، جذب او شده و او مجذوب ما گردد.

[صفحه 180]

2- اندیشه در حقارت و پستی دنیا، جاذبه های مانع حضور قلب جاذبه های مادی است، قیود ماده دست و پا گیر پرواز قلب و پر كشیدن آن است، باید در ثروتها و انسانهائی كه در اثر حوادث روزگار (همچون سیلها و زلزله ها یا مرگ و میرها) یك ساعت بعد هیچ می شوند اندیشید، در بی ارزشی دنیا نظاره كرد تا غل و زنجیر مادیت باز شود، هر چه جاذبه های مادی كمتر شد قدرت بر تمركز حواس بیشتر می شود، وقتی فهمید زن و بچه و مال و ثروت و كار در برابر رب الا رباب ناچیز بلكه هیچ است، متوجه به آن مبدا فیاضی می شود كه همه چیز در ید قدرت اوست.

3- توجه به قدرت خداوند در حل مشكلات، می دانم كه مشكلاتی برای من در زندگی هست و این مختص به من نیست بلكه همه دارند و بدانم كه غیر از خداوند كسی قادر به حل آنها نیست. مسلما توجهم به مشكل گشاست نه نفس مشكل، و لذا از هجوم افكار درباره ی مشكلات نجات می یابم.

4- قبل از نماز آمادگی پیدا كند، قبل از نماز فكر كند در عظمت خالق و ضعف مخلوق، بداند با چه كسی می خواهد سخن گوید، و به یاد آمادگی اولیاء خدا برای نماز افتد كه رنگشان متغیر می شد.

5- آشنائی به محتوای نماز و فلسفه ی ركوع و سجود و قیام و قعود و آشنائی با معانی نماز مگر معنی نماز بیش از نیم ساعت طول می كشد تا فرا گیرد، شما بگوئید دو ساعت، آیا دو ساعت برای تمام عمر نمی ارزد؟!

6- ترك گناه- از جمله عوامل موثر در حضور قلب و خشوع و صفا و نورانیت عبادت، ترك گناه است. گناه قلب را از كشش حضور باز می دارد، خصوصا خوردن غذای حرام كه باعث تاریكی قلب می گردد.

7- دور كردن عوامل پراكندگی حواس. علمای اخلاق گفته اند: دو قسم عامل برای بر هم زدن حواس وجود دارد: یكی بیرونی مثل این كه انسان در میان جمعیتی

[صفحه 181]

به نماز ایستد، و افراد از جلو چشم او عبور كنند، یا در زمان و مكانی است كه ذهن مشوش است، در مكانی كه ترس از درنده ای دارد، یا در زمانی كه منتظر حادثه ای مثل باران و برف است، یا در مقابل عكس و یا در جائی كه تزئین شده، اینها همگی عامل حواس پرتی است، اگر هم مجبور شد باید چشم به سجده گاه دوزد.

در روایت است كه پیامبر به «عثمان بن ابی شیبه» فرمودند: «انی نسیت ان اقول لك تخمر القدیر الذی فی البیت فانه لا ینبغی ان یكون فی البیت شی ء یشغل الناس عن صلاتهم»، من فراموش كردم به تو بگویم، روی آن دیگ كوچك را كه در خانه داری بپوشان، زیرا سزاوار نیست در خانه چیزی باشد كه مردم را از نمازشان باز داشته به خود مشغول كند.[13] عبارت (سزاوار نیست تا آخر) یك قانون كلی برای همه كس در همه جا است، كه نباید چیزی كه او را از توجه به نماز باز می دارد، در مقابلش باشد.

در روایتی دیگر آمده كه قبل از تحریم انگشتر طلا، پیامبر (ص) در دست خود انگشتری از طلا داشتند، در بالای منبر بودند كه آن را در آورده و پرتاب كردند و فرمودند: «شغلنی هذا نظره الیه و نظره الیكم»، این انگشتر مرا مشغول كرده، نظری به آن و نظری به شما دارم، (من باید نظرم همیشه به شما و هدایت شما باشد).[14].

در روایتی دیگر رسیده كه ابوجهم، عبائی نقش دار برای پیامبر فرستاده بود، و پیامبر در آن نماز خوانده و بعد از نماز از بدن بیرون كرده و فرمودند: ببرید به ابوجهم دهید، زیرا مرا الان در نماز مشغول به خود كرد و فرمودند عبای بی نقش او را بگیرید و نیز امر فرمودند تا بند كفش حضرت را عوض كنند، سپس در نماز چشم حضرت به آن افتاد كه جدید شده پس امر فرمود تا كشیده شود و همان بندهای كهنه

[صفحه 182]

را بیاورند.[15].

و نیز از پیامبر اكرم (ص) نقل شده كه كفشهای زیبائی پوشیدند و از زیبائی آن خوششان آمد، پس سجده كرده و فرمودند: تواضع و فروتنی كردم برای پروردگارم تا غضب نكند بر من. سپس كفشها را خارج كرده و به اولین سائلی كه دیدارش كرد، دادند، و به مولی علی (ع) امر فرمودند كفشی كه ارزان قیمت باشد برای ایشان خریداری نماید، و چنین كرده و پوشیدند.[16].

از بزرگی نیز نقل شده كه در باغ نماز می خواند و پرنده ای آمد و از این شاخه به آن شاخه پرید و چشم و فكر او را به دنبال خود از این شاخه به آن شاخه برد، و شك كرد در ركعات نماز كه چند ركعت خوانده، باغ را در راه خدا داد، و گفت این باغ را كه مانع توجه من است نمی خواهم.[17].

درباره ی دیگری گفتند كه در زیر درختی خواست با دلی صاف و فكری آرام نماز گزارد، و صدای گنجشكها ذهن او را مشوش می كرد، و دائما با چوبدستی كه در دست داشت، آنها را به پرواز در می آورد تا فكر خود را برگرداند، ولی باز دوباره گنجشكها بر می گشتند و روی درخت به صدا درمی آمدند، وقتی دید فائده ندارد، درخت را از ریشه كند، تا منشا جاذبه از بین برود.[18].

[صفحه 183]

آری درخت شهوت انسان هم چنین است وقتی بلند شد و شاخه هایش زیاد گشت، افكار، مثل گنجشكها به سوی آن كشیده می شوند و مثل مگسها كه به طرف كثافات می روند به طرف آن می آیند و دفع آنها مشكلات زیادی دارد، این كه عرب به مگس «ذباب» می گوید زیرا هر چه آنرا ذب یعنی دفع می كند آب یعنی باز می گردد و مجموعه این دو «ذباب» می شود، این شهوات بر اصلی واحد كه حب دنیاست استوار است، حب دنیائی كه راس هر خطیئه و اساس هر نقصان و منبع هر فسادی است و خدا ما را از این اموری كه موجب غفلت و عدم خشوع و حضور قلب است، مصون دارد.

دوم از عوامل پراكندگی حواس، عامل درونی است و برگشت آن به همان مسائلی است كه جاذبه به خدا را زیاد و حقارت دنیا و غیره را بیشتر می كند، كسی كه جاذبه های دنیوی اعم از ثروت و مال و جاه و مقام و غیره او را به خود جلب كرد، قهرا به طرف خدا جلب نشده و كسی كه به آنها خوشنود شد، به خدا و مناجات با وی خشنود نمی شود.

جمع كردن حواس و حضور قلب و خشوع بسیار مشكل ولی لازم است، بزرگانی تصمیم گرفتند دو ركعت نماز بخوانند كه از غیر خدا غافل و تنها به خدا مشغول و متوجه باشند، ولی عاجز ماندند، چه رسد به ما وای كاش جزئی یا ثلثی از نماز ما از وسواس و شیطنت و غفلت خالی بود، تا جزو كسانی می شدیم كه عمل صالح و غیر صالح را مخلوط كردند.

و بدان كه پرداختن به دنیا و پرداختن به آخرت در یك قلب جای نمی گیرد، و مثل آبی است كه در قدحی پر از سركه ریزند، هر قدر آب ریخته شود، به همان مقدار از سركه كم می شود و سر می رود (نه سركه بصورت سركه باقی می ماند و نه آب بصورت آب خالص) و سعی كن این چند دقیقه نماز را با مشكلات وداع گوئی.

هر چه بیشتر در این دنیا مشغول شویم، و امورات زندگی را گسترده كنیم فكر

[صفحه 184]

پراكنده تر می شود و از سوئی به سوئی به پرواز درمی آید.

در احوالات پیشوایان خود بنگریم كه چه می كرده اند و چه بوده اند؟ در احوالات امام چهارم وارد شده است كه گوشه ی اطاق آتش می گیرد و اهل خانه صدای «النار النار» (آتش آتش) بلند می كنند، و حضرت در آن موقع مشغول نماز بوده اند، وقتی نماز تمام می شود، و جریان را به حضرت می گویند و اعتراض می كنند كه چرا نماز را قطع نكردید؟ می فرماید به خدا قسم صدای شما را نشنیدم، بله مگر كسی كه با خدا سخن می گوید، سخن دیگری را می شنود. در آن حریم جای سخن غیر نیست، زیرا كه اصلا غیری وجود ندارد.

چرا وقتی تیر را از پای مولی در نماز بیرون می آورند، دردی احساس نمی كند؟ علی (ع) در نماز، ما سوی الله را فراموش می كند، اینكه اعتراض می كنند كه چطور صدای سائلی را كه چیزی می خواست می شنوند ولی درد را احساس نمی كنند، باید جواب داد كه ای غافل، صدای سائل صدای خدائی است، و توجه به صدای خدائی توجه به خداست نه توجه به خویش، اجابت درخواست سائل كه محبوب خداست آن را می شنوند ولی صدای همهمه و شعله آتش را نمی شنوند و دردی احساس نمی كنند!

مرحوم الهی در ذیل این فراز (و خشوعا فی عباده) چنین گوید:


هم آن آزاد مردان دل آگاه
ز ذوق بندگی در حضرت شاه


پرستش با دل خاشع نمایند
در رحمت به روی خود گشایند


بدین سان بندگان بخشند شاهی
فزونتر ملكی از مه تا به ماهی


ز طوق بندگی بر گردن از دوست
چو دولت یافتی آن ملك نیكوست


تعالی الله ز ملك بندگانش
كه خاك است این جهان و آن جهانش


دل خاشع بود آئینه ی دوست
در او پیدا نگارین طلعت دوست

[صفحه 185]


صفحه 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 185.








    1. سوره ی مومنون، آیه ی 1.
    2. غررالحكم- میزان الحكمه جلد 3، صفحه 39- شرح خوئی ذیل همین فراز و تفسیر صافی و مجمع البیان و نمونه ذیل آیه ی 1، سوره ی مومنون- الجعفریات صفحه 36- محجه البیضاء جلد 1 صفحه 355.
    3. شرح خوئی، جلد 12، صفحه 137.
    4. شرح خوئی، جلد 12، صفحه 137.
    5. تفسیر مجمع البیان و تفسیر فخر رازی ذیل آیه ی 1، سوره ی مومنون (به نقل از تفسیر نمونه، جلد 14، ذیل همین آیه.
    6. مستدرك، جلد 1، صفحه 10.
    7. بحار، جلد 77، صفحه 164- كنزالعمال، خبر 20090.
    8. كنزالعمال، خبر 20089.
    9. مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 11 (هر سه حدیث اخیر را نیز صاحب میزان الحكمه در صفحه 41، جلد 3 آورده است.).
    10. تفسیری نمونه، جلد 13، صفحه 304، و 303.
    11. سوره ی، نحل، آیه ی 90.
    12. محجه البیضاء، جلد 1، صفحه 370. بحث (بیان المعانی الباطنه التی بها تتم حیاه الصلاه) توضیح بیشتر را در همان كتاب ملاحظه فرمائید.
    13. محجه البیضاء، جلد 1، صفحه 375.
    14. محجه البیضاء، جلد 1، صفحه 376.
    15. محجه البیضاء، جلد 1، صفحه 6- 375، مرحوم فیض در ذیل روایات مربوط به پیامبر فرموده: نسبت امثال اینها به پیامبر شایسته جلالت قدر او نیست (زیرا مقام او بزرگتر از این است كه به اینها مشغول شود) و اینها شبیه به چیزهائی است كه اهل سنت و عامه برای دفاع از پیشوایان خود ساخته اند چنانكه عادت آنهاست و العلم عند الله. ولی به نظر می رسد نمی شود این روایات را با این صراحت رد كرد زیرا گر چه جلالت پیامبر قابل انكار نیست ولی هر چه به اندازه خود در نفس موثر است، گرچه اشتغال به یك انگشتر یا جامه ی زیبا مثل اشتغال ما به آن نیست بعلاوه ممكن است اینها سرمشقی برای دیگران باشد.
    16. محجه البیضاء، جلد 1، صفحه 6- 375.
    17. محجه البیضا، جلد 1، صفحه 6- 375.
    18. محجه البیضا، جلد 1، صفحه 6- 375.